از یادداشت های خانم پاپن هایم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

من و پینک فلوید و بستنی

من و ته جوینت و فیلم

من و سایه های غلیظ اکلیل دار

من و نمیدانم های فراوان

من و بی خوابی و دوباره پرخوری عصبی

من و روزهای دراز و پرکاری، شب های بی خوابی

من و رابطه های بی سرانجام، بی سر و ته و ترسیدن از دلبستگی

من و بریدن از آدم ها و گفتن هر جور راحتی

من و چک کردن هر روزه ی نتایج

من و خستگی و کوفتگی و اشتیاق به فرار

من و هزار کوفت و زهرمار دیگر ...

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 ساعت: 16:23

یک اهنگی دارد همینجوری درگوشم پخش میشود که برای مدیتیشن خوب است. تنها خوبی اش این است که صدای اطرافم را کمتر می شنوم. همانطور که از اطرافم دلزده ام از دوستانم و نزدیکانم هم بشدت دلزده ام. حتی آنها که بسیار دوستشان داشته ام و یا دارم همزمان که دوستشان دارم ازشان دل آزرده ام و بین حس دوست داشتن و دلزدگی گیر افتاده ام. حقارتی که آدم ها در دلم راه انداخته اند بازار شامی است که سر و ته ندارد، شب ها مینشینم در سکوت، دلم نمیخواهد با کسی حرف بزنم، از اینکه همه جا ساکت است خدا را شکر میکنم، دلم به بعد فکرکردن نمیخواهد، دلم هیچ چیز نمیخواهد، بعد قرص هام را میخورم، چراغ ها خاموش میکنم میروم زیر پتو، میخوابم. هر روز همینطور است. می گویم شاید بهتر شوم، شاید یک روز بیاید که بهتر شوم.نمیدانم شاید یکروز آمد که بهتر شدم. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 ساعت: 16:23

نگاه کردم، ببینم در برابر این مسئله چه برخوردهایی نشان میدهم! واقعیت را بگویم افتضاح بوده ام. گریه، گریه، گریه. تا همین دیشب هم هق هق. انگار بی پدر مادر شده ام خدایی نکرده. اما فکر میکنم از دیروز دیگر وارد مرحله ی پذیرش شدم کم کم. چون شروع کردم به غذا خوردن. همچنان بی حوصله ام، با دیگران بد حرف میزنم، بغض دارم، گوشه گیرم اما برنامه ریخته ام رسیدم خانه فضا را آرام کنم، فیلم ببینم و از اینجور کارها.خلاصه که در مدیریت بحران از ده به خودم دو میدهم! از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 14:30

چطور شرح حالم را بنویسم؟ اوضاع خوبی ندارم. اول که مادرم مریض است. به هر طریقی بود بلیط گیر آوردم رفتم شهرمان. یک هفته ای آنجا بودم. کمک چندانی نتوانستم بکنم. پدرم هم حال بهتری نداشت. شبیه هیچ چیز نبودیم. من بخاطر شرایطی که در آن گیر افتاده ام عصبی و کج خلق ار صبح تا شب مثل سگ هار به همه می پریدم و جو را بیشتر متشنج تر از آن چیزی که بود می کردم! بعد می رفتم با حسی از عذاب وجدان زیر دوش گریه میکردم و بعد از اینکه آنجا هستم حالم بهم میخورد، قرص هام را میخوردم، دست آخر هم تصمیم گرفتم سکوت کنم و نفس های عمیق و طولانی بکشم. آمدم تهران، متوجه شدم مادرم سه دانگ خانه ام را به خاله ام بدون اطلاع فروخته! و دارم بی سر پناه می شوم. از دیشب تا الان که این را فهمیده ام یک لقمه غذا از گلویم پایین نرفته. ساوند ترک های فیلم پدرخوانده را گوش میدهم و میخواهم که به هیچ چیز فکر نکنم تا شاید آرام شوم و یک راه حل درست درمان برایش پیدا کنم که البته با توجه به اینکه نه دوست پولداری دارم، نه پس انداز به آن مقدار که بتوانم پول سه دانگ خانه را بدهم ، نه آشنایی دارم، نه خواهر و برادری دارم، نه پدر پولدار ساپورتیوی بعید میدانم بتوانم جز اینکه گریه کنم کار دیگری تا شهریور از دستم بر بیاید! هر روز اتفاقاتی میافتد که پشتم بیشتر خالی میشود و نمیدانم در این دنیا چه میخواهم. سعی میکنم قوی باشم، سعی میکنم بجنگم، اما واقعا برای چه؟ چرا باید به این همه پارگی تن داد؟ وقتی مادرم جریان را برایم توضیح داد گفتم باشد، سوالی نپرسیدم، یعنی دیگر هر چیزی برایم اضافه است، من با بند خیلین ازکی به این دنیا وصلم، خداحافظی کردم و دلم میخواهد فکر کننم این مشکل یک آدم دیگر است نه من. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 14:24

عزیزم آدم ها مغازه ی خوشحالی فروشی یا محل نگه داری تو نیستند! تا منتظر باشی دیگران بیایند حال تو را خوب کنند. دست تو را بگیرند بلندت کنند. ببرند بیرون، ببرند مسافرت، غذا بپزند، دارو بخرند، برایت مهمانی بگیرند، حالت را خوب کنند.باید یاد بگیری خیلی کارها، میتوانم بگویم باید یاد بگیری تمام کارها را خودت برای خودت انجام بدهی. خودت را ببری مسافرت، خودت را ببری کافه، دکتر، خرید، مهمانی، همه جا و هر کاری برای خودت بکنی. شب ها زودتر و امن تر برگردی خانه. برای خودت غذا بپزی، از خودت نگه داری کنی. هر کاری که لازم است انجام بدهی تا سالم، شاد و در امان بمانی.اصلا یکی از بارهای اضافه ی زندگی من همیشه همین بوده که یکجایی گذاشتمش کنار. اینکه آدمها را مثل کوله پشتی حمل میکردم! وای وای بس است دیگر. چقدر میتوانید حال بهم زن و مسخره باشید! جمع کنید این مسخره بازی ها را. راستش حتی افسردگی نمیتواند مانع کار کردن آدم بشود! البته اگر مجبور باشی! در این مواقع خودت را به هر نحوی نجات میدهی. در کثافت غلت میزنی اما به چیزهایی حتی بی ارزش برای بقا و ماندن چنگ می اندازی. پس خواهشن روضه نخوانید! و چرت و پرت تحویل من و مغز خودتان ندهید. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 13:19

بوی قرمه سبزی خانگی می آید، دلم قرمه سبزی می خواهد، دلم قرمه سبزی با باد کولر و بوی خانه میخواهد و خواب نیمه روز. بعدش بیدار شوم ببینم عصر شده ولی هنوز غروب نشده، صدای کولر می آید، مامان هست، چای هست، صدای تلویزیون هست؛ فقط من خواب بوده ام.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52

خواستم بگویم آدم های بر تلاش میتواند رقیب های خیلی محکمی برای آدم های باهوش باشند، و حتی میتوانند خیلی قوی تر از آنها باشند. اگر پرتلاش هستید به خودتان بیشتر افتخار کنید.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52

آقای معروفی عزیزممتاسفانه باید به اطلاعتان برسانم دور من پر از آدم های کون گشادی شده که همه کاری برایشان سخت است، حتی خوابیدن و بیدار شدن آنوقت وقتی از خستگی با آنها حرف میزنم انگار دارم در مورد یک مورد خیلی نادر و غریب صحبت می کنم! یکجوری با بهت به حرفهام نگاه میکنند انگار نمی فهمند چه میگویم. خب متاسفانه ذات انسان اینطوری است که همه ی کارهای خودش را خیلی مهم و کارهای دیگران را بی ارزش و بی اهمیت می بیند.الانی که برای شما مینویسم خواستم بگویم نوشته های شما در این وانفسای درک نشدگی و رها شدگی برای من مثل یک پتوی گرم، یک کلبه ی چوبی با سوپ و قهوه ی آماده میان جنگل برفی در گرگ و میش زمستان، یک آغوش امن برای روح دربدر خاک برسرم است. من هربار از هر جا رانده می شوم میبینم پشت یکی از کتابهای شما خودم را قایم کرده ام. کاش همه مثل کتاب بودند، هرجا خسته کننده شدند و دیدی که دیگر نمیتوانی ادامه شان دهی در هر فصلی ولشان کنی به امان خدا، تاکید میکنم که برای همیشه در آن فصل ها رهایشان کنی در کتابخانه ات، اصلا بعضی ها را ببخشی به دیگران، بعضی ها را بالای تختت بگذاری هر از گاهی چند خطی شان را بخوانی دوباره بگذاری شان سرجایشان. هوم. کاش آدم ها کتاب بودند. بعضی هایشان کتابهای شما بودند، نمیشد دست از سرشان برداشت. گرم، صمیمی، امن. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52